جدول جو
جدول جو

معنی پیل مال - جستجوی لغت در جدول جو

پیل مال
مالیده به پیل، مالیده و پی سپرشده در زیر پای پیل، که پیل در زیر پای مالیده باشد، پایمال کردن کسی را به انداختن در پای پیل، (غیاث)، کنایه از پی سپر کردن بقهر و غلبه، (انجمن آرا)، کنایه از پی سپر کردن و پایمال نمودن، (برهان)، کنایه از پامال کردن بقهر و غلبه و در هندوستان متعارف است که بعض گناهکاران را در زیر پای پیل پامال سازند و این سیاست مخصوص سلاطین همین دیار است و غیر اینها را سزاوار نیست بلکه کمال بی ادبی است، (آنندراج)،
مال بسیار، (غیاث)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از پیل مرغ
تصویر پیل مرغ
بوقلمون، پرنده ای از خانوادۀ ماکیان با پرهای سیاه رنگ و سر و گردن بی پر که قدرت پرواز ندارد
شوال، شوالک، شوات، سرخاب، پیروج، ابوقلمون، حربا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پیل بالا
تصویر پیل بالا
هم قد و بالای پیل، تنومند و قوی هیکل مانند پیل
فرهنگ فارسی عمید
به مقدار قامت فیل، (غیاث) :
صد پیل وار خواهدم از زر خشک ازآنک
مشک است پیل بالا در سنبل ترش،
خاقانی،
از در خاقان کجا پیل افکند محمود را
بدره بردن پیل بالا برنتابد بیش از این،
خاقانی،
دادیم ز دست پیل بالا زر و سیم
هم دست مراد زیر سنگ است هنوز،
خاقانی،
زر دوست از دست جهان در پای پیل افتاده دان
ما زیر پای دوستان از پیل بالا ریخته،
خاقانی،
زیر پای غم تو خاقانی
پیل بالا سر و زر اندازد،
خاقانی،
تا بپای پیل می بر کعبۀ عقل آمده ست
پیل بالا نقد جان بر پیلبان افشانده اند،
خاقانی،
زمین را پیل بالا کند خواهم
دبه در پای پیل افکند خواهم،
نظامی،
بفرمود تا خازن زودخیز
کند پیل بالا بر او گنج ریز،
نظامی،
ز پای آن پیل بالا را نشاندند
به پایش پیل بالا زر فشاندند،
نظامی،
، بلند و بزرگ به قامت پیل، بلندو عظیم جثه، (برهان)، کنایه از بزرگ جثه و قوی هیکل، (آنندراج) :
من نه پیل آورده ام بس بس نظاره کز سفر
پیل بالا طوطی شکرفشان آورده ام،
خاقانی،
درآمد بطیارۀ کوهکن
فرس پیل بالا و شه پیلتن،
نظامی،
ز پای آن پیل بالا را نشاندند،
نظامی،
، بسیار، (برهان)، توده و خرمن کرده، (برهان)، تودۀ خرمن کردۀ بسیار، و آنرا از کثرت عظمت به بالای پیل تشبیه کرده اند، (انجمن آرا)، تودۀ خرمن گردکردۀ بسیار
لغت نامه دهخدا
پای پیل، پیل پا، دارای پائی چون پیل:
گورجست و گاوپشت و کرگ ساق و گرگ روی
تیزگوش و رنگ چشم و شیردست و پیل پای،
منوچهری،
بسی حربه ها زد بر آن پیل پای
بسی نیز قارورۀ جان گزای،
نظامی،
، گرز، پیل پا، نوعی حربه که زنگیان دارند:، نوعی قدح شراب، پیل پا،
ز راجه منم پیل پولاد خای
که بر پشت پیلان کشم پیلپای،
نظامی
لغت نامه دهخدا
به رنگ پیل، پیل گون، دارای رنگی چون رنگ فیل، پیل رنگ
لغت نامه دهخدا
پیل قدم، دارای قدمی چون فیل:
گورساق و شیرزهره، یوزتاز و غرم تک
پیل گام و کرگ سینه، رنگ تاز و گرگ پوی،
منوچهری،
ابرسیر و بادگرد و رعدبانگ و برق جه
پیل گام و سیل برّ و شخ نورد و راهجوی،
منوچهری
لغت نامه دهخدا
(مُ)
مرغی که از بالای منقار او پوستی مانند خرطوم فیل آویخته است. (برهان). دجاجۀ مصریه که از منقار او خرطومی آویخته و خرطوم و گردن او هر لحظه به رنگی نماید. (انجمن آرا). پیروج. بوقلمون. فیلمرغ. شوار. شوال. شوالک. (برهان). ابوبراقش. (برهان، ذیل شوالک). شوات. (برهان)
لغت نامه دهخدا
قادمه، شهپر
لغت نامه دهخدا
پریشان، (غیاث اللغات) (آنندراج)، از اتباع و مبدل تارمار است، رجوع به تارمار و تار و مار و تال و مال شود
لغت نامه دهخدا
از اتباع است، پول و پله، رجوع به پول و پله شود
لغت نامه دهخدا
پیل مال، (فرهنگ فارسی معین)، مالیده زیر پای فیل،
به پای پیل مالیدن، و این نوعی از مجازات بوده است که مجرم یا دشمن را زیر پای پیل می انداختند
لغت نامه دهخدا
فرنجمشک، (فهرست مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
پیلوار، بار یک پیل، آن مقدار که یک پیل تواند حمل کرد، کنایه از بسیار بسیار، معنی ترکیبی آن آنقدر بارکه آنرا پیل بردارد از عالم خروار و شتربار، (آنندراج) :
در پیلبار از تو مقصود نیست
که پیل تو چون پیل محمود نیست،
نظامی
لغت نامه دهخدا
(جَ)
مولانا پیرجمال. یکی از مشاهیرشعرای ایران است و از اهالی اردستان نزدیک به اصفهان بود، و سمت مریدی پیر مرتضی علی را داشته و در حلقۀ صاحبدلان میزیسته است و دیوانی مرتب دارد. ازوست:
کی بو که سر زلف ترا چنگ زنم
صد بوسه بر آن لبان گلرنگ زنم
پیمان پری رخان سنگین دل را
در شیشه کنم، پیش تو بر سنگ زنم
آذر در آتشکده آرد: مولانا ملاپیرجمال اصل آن حضرت از قصبۀ اردستان من توابع اصفهانست. گویند مرد صاحبدل و نه چون دیگران مقید به آب و گل بوده و از مریدان حضرت پیر مرتضی علی است و مرقد مطهر پیر مرتضی علی در اردستانست وحضرت پیرجمال دیوان مبسوطی در مراتب عرفان دارند چون این مختصر قابل درج این همه لئالی و درر نبود تیمناً این یک رباعی از ایشان ثبت شد - انتهی. و سپس رباعی مذکور در فوق را آرد
لغت نامه دهخدا
میل میلی، رجوع به میل میلی شود
لغت نامه دهخدا
پیل مال، (فرهنگ فارسی معین)، مال بسیار، ثروت بیکران
لغت نامه دهخدا
آن مقدار که یک پیل حمل تواند کرد باریک پیل پیلوار، بسیاربسیار: زبهرنام اگرشاه زاولی محمود به پیلوار بشاعرهمی شیانی داد کنون کجاست بیا گو بجود شاه نگر که جود او بصله گنج شایگانی داد. (معزی)
فرهنگ لغت هوشیار
بلند و بزرگ بقامت فیل بزرگ جثه و قوی هیکل: از در خاقان کجا پیل افکند محمود را بدره بردن پیل بالاتر نتابد پیش ازین. (خاقانی)، بسیار، توده و خرمن کرده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیل بان
تصویر پیل بان
نگخبان فیل، فیل بان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیل سای
تصویر پیل سای
در سایه تخت پیلپایش پیلان نکشند پیلسایش. (نظامی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیل فام
تصویر پیل فام
برنگ پیل پیلگون پیل رنگ
فرهنگ لغت هوشیار
دارای فدی چون فیل پیل قدم: گور ساق و شیر زهره یوز تاز و غرم تگ پیل گام و گرگ سینه رنگ تاز و گرگ پوی. (منوچهری)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیل مرغ
تصویر پیل مرغ
بوقلمون
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیش بال
تصویر پیش بال
شهیر قادمه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پول مول
تصویر پول مول
پول وجه
فرهنگ لغت هوشیار
اسم بیدمالیدن، پاکد کردن زنگ از روی آیینه شمشیر و سلاحهای دیگر بوسیله چوب بید و چوبهای دیگر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شیر مال
تصویر شیر مال
نانی که از آرد گندم و شیر و روغن پزند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیل بار
تصویر پیل بار
پیلوار، آن مقدار که بر پشت پیل حمل شود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پیل مرغ
تصویر پیل مرغ
((مُ))
بوقلمون
فرهنگ فارسی معین
پهلو نشین، کسی که در کنار دیگری می نشیند، به پهلو خوابیدن، نشیمن گاه، ردپا، نشان و علامتی که در
فرهنگ گویش مازندرانی
پس و پیش، پشت هم زاییدن
فرهنگ گویش مازندرانی
غروب
فرهنگ گویش مازندرانی
مادربزرگ
فرهنگ گویش مازندرانی
تکه تکه شدن اشیا چینی و شیشه ای
فرهنگ گویش مازندرانی